چند روایت کوتاه یک خادمالشهدا از سندِ افتخارِ مردانِ خانوادهاش
تاریخ انتشار: ۲۰ آذر ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۹۲۶۸۳۸۷
خادم گلستان شهدای اصفهان است و برای کسانی که پا به این مکان مقدس میگذارند، از تاریخچه آن و شهدایی که در بهشت نصف جهان به خاک سپرده شدهاند، روایت میکند، حکایت خانواده «عبدالرسول امینی» خود ماجرایی دیگری دارد، خانوادهای که شهادت، سند افتخار مردان آن است، با روایتهایی از این خانواده همراه میشویم.
به گزارش خبرگزاری ایمنا، جوان است و خوشانرژی، با توجه به علاقهای که به نگارش مقاله پیرامون موضوعات و شخصیتهای مربوط به تختفولاد داشته و پژوهشهایی که انجام داده است، میتوانیم او را پژوهشگر بخوانیم، ۱۰ سالی میشود که راهنمای تختفولاد است، یک وقتهایی هم میشود مربی و دوره عمومی با عنوان تختفولاد شناسی را هدایت و رهبری میکند، از اهالی هنر است و دستی در قلمزنی و خاتمکاری و صنایع دستی هم دارد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
در ایام عید نوروز به مدت چند سال راهنمای منارجنبان و مسجد جامع عباسی و مسجد شیخ لطفالله بوده است، آنهم به مدت چند سال، تا اینکه به درخواست یکی از دوستانش به تختفولاد میرود و در آن مکان راهنمای زائران و مسافران این سرزمین قدسی میشود، او مدتی هم مدرس خادمیاران گلستان شهدا بوده و آنها را با محیط گلستان آشنا کرده است و در این دورهها تلاش کرده که شناخت آنها را از این مکان مقدس بیشتر کند.
«عبدالرسول امینی»، چند صباحی است که خادم گلستان شهدای اصفهان شده است و روایت تمام قطعات آن را از بَر میداند، حضور پدرش در بهداری لشکر ۱۴ امامحسین (ع) در جبهه، شهادت عمو، دایی و دو نفر از پسر عمههایش و ارادتی که او به گلستان شهدا دارد، ما را با او همراه میکند و پای چند روایت از شهدای خانواده و پدر رزمندهاش مینشینیم.
شاعری مبارز و انقلابی که پایش به جبهه هم باز شدپدر متولد دوازدهم مرداد سال ۱ ۱۳۲، مصادف با نوزدهم رجب در محله پزوه خوراسگان است، روزهای کودکیاش همزمان شده بود با کسب علم و دانش در مکتبخانه شیخ مهدی و ملاعلی کردآبادی و در کنار درس کشاورزی و کارگری هم میکرد، مدتی هم درس را به صورت شبانه ادامه داده بود.
او سال ۱۳۳۹ بود که در کارخانه آذر اصفهان مشغول به کار شد اما با آغاز انقلاب به علت فعالیتهای انقلابی از کارخانه بیرون آمد و یک مبارز شد، بیشتر شعارهای راهپیماییها و تظاهرات توسط بابا گفته میشد، بعدها به عنوان بهداشتیار در وزارت بهداشت و درمان مشغول به کار و بعد از ۳۰ سال فعالیت در مراکز بهداشتی و درمانی بازنشسته شد.
پدر علاقه زیادی به خواندن روزنامه و مجلات و مطبوعات داشت و به دنبال این علاقه بود که از سال ۱۳۴۰ اولین شعرهایش را سرود، تخلص پدر «بنده» بود و بعد از آن از «امینی» در اشعارش استفاده میکرد، سال ۱۳۴۳ بود که با مرحوم صغیر اصفهانی آشنا شد و مدتی هم در محفل انجمن ادبی اصفهان شرکت کرد.
در زمان پیروزی انقلاب و اوایل جنگ بسیاری از شعرهای پدر از صدا و سیما پخش میشد، خیلی از سرودههایش هم بر روی سنگ قبور علما و شهدا اصفهان و همچنین قبور دیگر شخصیتها درج شده است، او خیلی فعال بود و مدت طولانی در مکتبالصادق پزوه خوراسگان فعالیت داشت، مربی و فعال در پایگاههای بسیج نیز بود، سخنرانی میکرد، شعرهای دستهجات عزاداری را میسرود و عضو هیئت امنای هیئتهای مذهبی بود.
امینی میگوید: مرحوم پدرم کتابخانه کوچکی داشت با پنج هزار جلد کتاب، بیشترین قسمت حقوقش را صرف خرید کتاب میکرد، او خیلی علاقه به حضرت سیدالشهدا (ع) داشت. برای همین بیشتر اشعارش پیرامون اهلبیت است، ارادت پدر به شهدا هم دیدنی بود، اهل پژوهش بود و درخصوص امامزادههای اصفهان پژوهشهای خوبی هم داشت، او در زمان جنگ مدتی در بهداری لشکر ۱۴ امامحسین (ع) فعالیت کرد، اهل هنر بود و خیلی خوش ذوق، گاهی در برنامههایی که در لشکر انجام میشد با رفقایش تئاتر و تعزیه برگزار میکرد، او نزدیک چندین جلد دفتر شعر داشت و بیشتر شعرهای درج شده روی سنگ مزار ۸۸ شهید شهدای پزوه را او سروده است.
اثر کلام پدر و سر به راهی عموشهید «حاجعلی باقری» عموی من بود و ۲۰ سالی از پدرم کوچکتر، پدرم یتیم به دنیا آمد، قبل از تولد پدرش فوت کرد و در تکیه بروجردیها (درب کوشک) تخت فولاد به خاک سپرده شد، نام فامیلی ما روی قاعده آن زمان در شناسنامه به اسم مادربزرگم که امینی بوده، گرفته شده است و بعد از یک مدت عموی پدر با مادربزرگم (مادرِ پدرم) ازدواج میکند و علی باقری حاصل این ازدواج است.
بابا میگفت؛ علی نه اهل درس و مدرسه بود و نه اهل کار کردن، سر کار هم که میرفت یک مدت میرفت و یک مدت نمیرفت، اینطور که پدر تعریف میکند خیلی با او صحبت میکند که این راهش نیست و تو باید یا درس بخوانی یا سر کار بروی و نمیشود که همهاش به بطالت بگذرد، کلام پدر اثرگذار میشود و با تشویقهای او علی به عضویت سپاه درمیآید و راهی جبهه میشود.
در زمان جنگ عموی من، حاجعلی مدتی فرمانده گردان امام حسین (ع) و مسئول آموزشی میشود، به خاطر اینکه ورزش باستانی کار میکرد، بدن بسیار ورزیدهای هم داشت و کار مربیگری هم انجام میداد، او از عملیات فرمانده کل قوا در جبهه تا عملیات کربلای ۴ حضور داشت و در ۱۸ عملیات شرکت کرد و چندین نوبت هم مجروح شد اما باز هم به جبهه برگشت تا اینکه در عملیات کربلای ۴ به شهادت رسید، حدود ۱۸ سال از پیکر مطهرش هیچ نشانهای نبود تا اینکه در جزیره امالرصاص تفحص شد و در قطعه کربلای ۵ به خاک سپرده شد.
پدر تعریف میکرد؛ مدتی بود علی از جبهه برنگشته بود و همه نگرانش بودیم، من به دارخوین رفت، منطقه اسکان لشکر و گردان امام حسین (ع). آنجا که رسیدم حاجعلی نیروها را مرخص کرد و یک مقدار نان خشک و پنیر جلوی من برای خوردن گذاشت و گفت: «برادر شما نه نیروی اعزامی به جبهه هستی و نه استخدام سپاه و نه بسیجی فعال. از بیتالمال صبحانه خوردی و به جبران این کار باید اینجا کار کنی و من را وادار به جمع کردن چادرهای مربوط به استراحت گردان کرد.
پدرم میگفت: آنقدر خوشحال شدم که برادری که حتی در روخوانی قرآن مشکل داشت به چنین رشد، خلوص و توجه به خدا رسیده است و بعدها برای حاجعلی این بیت را سرود: «اطلس سرخ نه برقامت هر بی سر و پاست / این لباسی است که زیبنده مردان خداست / چون علی این خلف پاک شهیدان بزرگ / پرورش یافته مدرسه آل عباست / ذوالفقار علی اندر کف او در صف رزم / فاتح جبهه خون، خط شکن کربلاست»
شهادت، یادگاری روزهای جنگ در خانواده امینیامینی از دایی و پسرعمههای شهیدش هم برای ما روایت میکند: من که به دنیا آمدم، داییام (حیدرعلی امینی) دو سالی بود، شهید شده بود، مادرم برای ما تعریف میکرد و میگفت: بچه که بود خیلی شیطنت میکرد، شیطنتهایش هم آزاردهنده نبود، به سن جبهه رفتن که رسید، راهی شد، ۱۶ سال بیشتر نداشت که در عملیات محرم شهید شد، پیکرش بعد از بازگشت در قطعه حبیببنمظاهر گلستان شهدا به خاک سپرده شد، درست کنار پسر عمهاش، دو تا از پسر عمههای من هم شهید شدند، «محمود و حمیدرضا دایعلی». یکی از آنها در قطعه چزابه دفن است و یکی دیگر در قطعه والفجر ۸؛ محمود متولد ۱۳۴۳ بود و در جبهه دارخوین در دهم مهر ۱۳۶۰، مصادف با روز عید قربان به شهادت رسید، حمیدرضا هم متولد ۱۳۴۶ بود، او هم در عملیات والفجر ۸ در اطراف دریاچه نمک فاو در دوازدهم اسفند ۱۳۶۴ شهادت روزیاش شد، یکی دیگر از برادران این دو شهید بزرگوار به نام محسن هم از مدافعان حرم است که در سوریه به درجه جانبازی رسیده است.
کد خبر 710139منبع: ایمنا
کلیدواژه: دفاع مقدس شهدای دفاع مقدس خادم الشهدا شهادت مبارز انقلابي شهر شهروند کلانشهر مدیریت شهری کلانشهرهای جهان حقوق شهروندی نشاط اجتماعی فرهنگ شهروندی توسعه پایدار حکمرانی خوب اداره ارزان شهر شهرداری شهر خلاق خاک سپرده شد گلستان شهدا امام حسین تخت فولاد حاج علی
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.imna.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایمنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۹۲۶۸۳۸۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
دستاورد آموزشی افتخار معلم نمونه در اصفهان
به گزارش خبرگزاری صداوسیما، مرکزاصفهان؛ این معلم نمونه توانسته با بهره گیری از فناوری اطلاعات و هوش مصنوعی بسته های الکترونیکی در حوزه آموزش به همکاران و دانش آموزان در زمینه تولید محتوا در بستر فناوری اطلاعات تولید و افتخار کسب کرده است.
کد ویدیو دانلود فیلم اصلی